آریامآریام، تا این لحظه: 13 سال و 12 روز سن داره

آریام عشق زندگی مامان و بابا

عکسهای جدید پسرکم

بالاخره بعد از حدودا سه ماه تاخیر، رفتیم آتلیه برای گرفتن عکسهای دو سالگیت. برای اینکه کاملا استراحت کنی و سرحال باشی، ساعت هفت بعد از ظهر وقت گرفتم تا خوب بخوابی و دیگه بهانه ای نداشته باشی. وقتی هم رسیدیم، بهت فرصت دادیم تا با فضای آتلیه آشنا بشی و غریبی نکنی. فکر میکردم این بار همه چیز به خوبی پیش میره اما چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که از روی صندلی افتادی و زیر چونه ات کبود شد و از درد گریه ات بند نمیومد. بعد از اینکه آروم شدی، کار شروع شد و تو فقط برای صحنه اول همکاری کردی و دیگه خدا میدونه برای هر بار لباس عوض کردن و اینکه تو دوربین نگاه کنی، مامان و بابا چقدر انرژی مصرف کردند. حدود دویست تا عکس ازت گرفتند اما فقط ده تا عکس، نسبتا خوب ا...
15 مرداد 1392

شب بخیر کوچولوی مامان

بیست و هفت ماهه شدی پسر نازنینم... مامان بیا یه لحظه....بابا بیا یه لحظه....اونقدر این جمله رو این روزها تکرار میکنی که ما هم به تقلید از تو میگیم آریام بیا یه لحظه و سه تایی میخندیم.  قوه تخیل و تصور خیلی قوی داری. با تمام عروسکها و حتی شخصیتهای کتابهات مثل می نی نی یا میکی موس آنچنان حرف میزنی و تو کارهات شرکتشون میدی، انگار واقعی هستند. برای هر وعده غذایی هم عروسکهای انگری برد رو اینجوری صدا میکنی...انگری بردها کجائید؟بیاین صبحونه، ناهار، شام و مامان باید به یه صف عروسک هم غذا بده. راستی واسه صبحونه دیگه پنیر نمیخوری، فقط مربای آلبالو... یه مدت برای مسواک زدن همکاری نمیکردی. یه کتاب کیتی برات گرفتیم که میگه اگه مسواک نزنی، میکر...
2 مرداد 1392
1